رفتی...و نامه ام بی مخاطب ماند
زندگی بی تو=مررررررررگ

رفتی...و نامه ام بی مخاطب ماند

هانیه ی من. رفتنت خوشحال کننده بود ولی بدترین اتفاق تا الان زندگیم بود....میدانی چرا؟؟؟؟

چون با رفتن تو من زندگیمو ب دست اوردم ولی عشقمو از دست دادم.....

 

ولی هیچ وقت نفهمیدی ک تمام زندگی من تنها در یک جمله ی کوتاه تو خلاصه بود.....آن هم دوستت دارم گفتن های مکرر تو....

 

هانیه تو رفتی و کوهی از خاطرات و اندوه های گذشته برایم ماند.....میگویم زندگی ام را ب دست اوردم..... ولی ندانستی زندگی ام بی تو بی ارزش است...

 

شب تا دیر وقت بیدار ماندمان برا ی من تمام زندگی ام بود.....

 

هانیه خیلی خیلی کم سطح فکر میکنم.....شاید بودن با عشق برای  عشاق دیگر چیز  غیر عادی نباشد....اما حرف زدن تو برام انقدری مهم بود ک شاید برای هیچ کسی نبود...

 

چون انها عشقشان را دارند اما من از عشقم دور بودم......این حرفم را کسی نمیتواند بداند و بفهمد جز خودمو خودت و عشاق همسان ما...

 

هانیه زندگیم از امروز تغیر میکند.....چون ی چیزی ک خودتم میدانی چه قدر برایم ارزش دارد الان نیست....رفته و در غم دیدار او هستم.....

 

شب ها....حرف ها....گریه ها....شکست ها....ناراحتی....خوشحالی ها....و....و....و....ودیگر اینکه کسی نیست برایش بگویم  سوز دلم را  و.....

 

هانیه هر کلمه ای ک الان مینویسم از ته دلم برمیخیزد......نابودم میکند....چشمانم اشکی شده اشت.....ولی دیگر مخاطبی نیست ک بخواند و ارامم کند....

 

میگویی دوستت دارم و....ولی رفتی و........

 

هانیه رفتنت چنان داغی بر دلم زد....چنان داغونم کرد.....ک هیج بنی بشری نمیتوانست ان کار را بکند......

 

هانیه رفتنت سوزی داشت ک بدترین تنبیه های دنیا ب اندازه ی یک هزارم ان نداشت........

 

هانیه رفتنت بدترین اتفاق زندگیم شد.....و هست و خواهد بود....

 

چون من یک بار عاشق شدم و طعم عشق را چشیدم و همیشه در یاد ان عشق با تو خواهم بود........

 

هانیه بودنت بهترین اتفاق زندگیم بود ک از دستت دادم.....

 

نمیدانم تا ب کی.....اما تحملش سخت است.....

 

نمیدانم روزی می اید ک بر سر راه هم قرار بکیریم.....

 

شاید اون روز بیاید....بدترین چیزی ک از ان روز فکرش را میکنم ان است ک ان روز دستت را در دست دیگری ببینم.....

 

و روز مرگم را بعد ان جلوی چشمانم ببینم.....

 

هانیه از خدا میخواهم یک روز بین هزاران روز عمرم پیشت باشم.....باهم کل روز را حرف بزنیم و کسی پی گیرمان نشود.....

 

از خدا میخواهم بین صد ها هزار ساعت و صدها میلیون ثانیه های عمرمان فقط 46800 ثانیه باهم باشیم....و فقط 24 ساعت....

 

و فکر نکنم این ادعای زیادی برای یک عاشق باشد.....و خدا هم باید یک جوری کمکمان کند....چون اگر نکند نامردی اخری است ک خدا بر ما ارزانی داشت.....

 

نامه ی به عشقم طولانی شد....بس حرف دارم و مخاطبی برای گوش کردنش ندارم...و امید دارم ان مخاطبی ک این حرف و این وبلاگو....برای اوست روزی با تمام و کمال

 

عشقش بیاید و بگوید امده ام....تا اخرش باهم زندگی کنیم.....و بی هم زندگی نکنیم.....

 

 

هانیه با تمام عشقم میگویم دوستت دارم برای همیشه....فراموشت نخواهم کرد تا ابد....و تا روزی ک مرا دست بسته و صورت پوشانده در قبر سرد بی تو بگزارند....

 

عشقم و محبتم و دوست داشتن هایم برای توست....

 

 

دوست دارم بهترین اتفاق زندگیم....

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘

♥ نوشته شده در سه شنبه 21 ارديبهشت 1395برچسب:, ساعت 21:0 توسط ❤یه پسر تنها❤:


Design By : Bia2skin.ir